شیخ ابوالحسن خرقانی شبی به نماز ایستاده بود
ندا آمد که: ای ابوالحسن! خواهی آنچه از تو می دانم
با خَلق بگویم تا تو را سنگسار کنند؟
شیخ گفت: پروردگارا خواهی آن چه از رحمت تو می دانم
و از کرم تو می بینم با خلق بگویم
تا دیگر هیچکس سجودت نکند!
پاسخ آمد: نه از تو؛ نه از من
تو به کار خود مشغول شو و من به کار خود؛
تذکرة الاولیاء
دلنوشته...برچسب : خدایا من بیکارم,خدایا من بی تو هیچم,خدایا من بی گناهم, نویسنده : eamour84987 بازدید : 29