آقای «هیلتون» سرایدار یک هتل بود و تمام جوانی و نوجوانیاش را صرف سرایداری کرده بود...؛ اما الآن ٨۴ تا «هتل هیلتون» تو دنیا داریم! او بیشک بزرگترین هتلدار زنجیرهای در دنیا است. در مصاحبه از ایشون سؤال میشه: «تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی...؛ چی شد که این شدی؟؟!»
جواب میده: «من هتلبازی کردم!»
- «آقای هیلتون، هتلبازی دیگه چیه؟!! بگو ما هم به جای خالهبازی، هتلبازی کنیم!»
- «در تمام اون دوره که همه میدونن من سرایدار بودم و کیف مشتریها رو جابهجا میکردم...، شبها که رییس هتل میرفت خونه، من میرفتم تو اتاقش؛ لباسهامو درمیآوردم؛ لباسهای رییس رو میپوشیدم؛ پشت میز مینشستم و هتلبازی میکردم!
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی از بزرگترین هتلداران دنیا هستم...!»
حالا بعضی از ما تو خلوتمون «سرطانبازی» میکنیم...!
بعضیها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه خانواده میرن...!
روزی چند بار ورشکست میشن! روزی چند بار چاقو تو شکمشون میره. رابطهٔ زیبا و عاشقانهشون رو تموم شده میبینن. بچهها و عزیزانشون رو از دست رفته احساس میکنن! خیلی وقتها نقش یک آدم شکستخورده، بیمسئولیت، نالایق، طَرد شده، زشت و غیردوستداشتنی رو بازی میکنن!
به قول مرد بزرگ «آلبرت اینشتین»:
«انسان در نهایت شبیه رؤیاهایش میشود...؛ رؤیاهای زیبا و نیکخواهی برای خود و دیگران بسازید؛ همین!
همیشه میتوانیم افکارمان را مدیریت کنیم و همانطور که دلمان می خواهد آینده را ترسیم کنیم بیایید از امروز افکار و تصویر ذهنیمان را تغییر دهیم.