حکایت روزگار ما

ساخت وبلاگ

فردی به دکتر مراجعه کرده بود، در حین معاینه، یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد .
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم !
شما این پول رو بگیر بی خیال شو !
بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه!
مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه!
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی !!
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مریض نیستم اومدم که چند روز استراحت استعلاجی بگیرم برای مرخصی محل کارم!

و این است حکایت روزگار ما...!


برچسب‌ها:
دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : حکایت,روزگار, نویسنده : eamour84987 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:52