هر اتفاقی که میافتد، یک درس زندگی است. هر آدمی که با او برخورد میکنید، هر چیزی که میبینید، همه، بخشی از تجربیات آموزنده شما از زندگی هستند. یادتان نرود که درس بگیرید،مخصوصاً وقتی اوضاع آنطور که شما میخواهید پیش نمیرود. اگر کاری که میخواستید را پیدا نکردهاید، یا رابطهتان آنطور که میخوا, ...ادامه مطلب
گاهی برای رهاشدن از زخم های زندگی باید بخشید و گذشت .... میدانم که بخشیدن کسانی که از آنها زخم خورده ایم، سخت ترین کار دنیاست.... ولی،تا زمانی که هر صبح چشمان خود را با کینه بازکنیم و آدمهای، خاطرات تلخ را زنده نگه داریم و در ذهن خود هر روز محاکمه شان کنیم.... رنگ آرامش را نخواهیم دید !! گاه، چشم, ...ادامه مطلب
چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه می کنم؛ چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که آن مزه و بو را تبدیل به عطر ِخوش و طعم ِخوب کند.زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای، باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود برای حرکت زندگی ات موضوعات مرتبط: برچسبها:, ...ادامه مطلب
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت. متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت و این اصلاً تلخ , ...ادامه مطلب
کاش زندگی عنکبوتی را تمام میکردیم... اینکه یک مساحت زیادی را تار بتنیم تا طعمه ها گیر بیافتند و آنها را کنار بگذرایم برای روزهای مبادایمان... که وقتی گرسنه شدیم سمتشان برویم...زندگی شیرها را ترجیح میدهم...تازه شکار میکنند...رزرو نمیگذارند...یا از لیست انتظار آدمها بیرون بیاییدیا بخواهید که نوبتتان را جلوتر بیاندازند., ...ادامه مطلب
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی کندرودخانه ها آب خود را مصرف نمی کننددرختان میوه خود را نمی خورندخورشید گرمای خود را استفاده نمی کندگل، عطرش را برای خود گسترش نمی دهدزندگی یعنی در خدمت دیگران، قانون طبیعت است . . .پس اگر دیدی , ...ادامه مطلب
زندگی شاید شبیه به یک جاده باشد... یک مسیر برای رسیدن به مقصدی نا معلوممقصدی که برای هر انسانی فرق داردمسیر برای بعضی ها کوتاه است ، برای عده ای طولانیگاهی پر پیچ و خم است،پر از سر بالایی...دیگر نمیکشیم ...نمیتوانیم به جلو برویم،پر از سرعت گیرهای عجیب و غریب که تا برای رسیدن به مقصدمان سرعت میگیریم تا به رسیدن نزدیک میشویم سرعتمان را میگیرند، یک طرفش درّه است و یک طرف بیابان هیچ لذتی نمی بریم از این مسیر، از این جاده، از این زندگی، تازه اگر سقوط نکنیم . گاهی جاده صاف است و سراشیبی ...خود به خود مسیر را طی میکنیم...نه خبری از سرعت گیر است نه درّه ... یک طرف جنگل است، یکطرف دریا...در جاده و مسیر زندگی اتفاقات زیادی می افتدبا آدمهای مختلفی برخورد میکنیم....از کنار خیلیها بیتفاوت میگذریم خیلیها بیتفاوت از کنارمان میگذرند و گاهی هم پیش میآید کسی چشممان را میگیرد و گازش را میگیرد و میرود....گاهی انرژیمان وسط راه تمام میشود و هیچکس برای کمک کردن به ما نمیایستد....گاهی جلوی راهمان را میگیرندگاهی پنچر میشویم ، خسته میشویم ...اما همه ی اینها , ...ادامه مطلب
ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ...ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ... ﻣﺜﻞ ﺁﻭﯾﺨﺘﻦ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽﭘﻮﺳﯿﺪﺳﺖ ...ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ...ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ...ﻭﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻭﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ﻧﻤﺎﻧﯽ ....ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؛ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..ﺳﺎﯾﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ...,در بازی زندگی یاد میگیری,در بازی زندگی,مهارت در بازی زندگی ...ادامه مطلب
زندگی هیچ گاه به بن بست نمی رسد! کافیست چشم باز کنی و راههای بیشماری را فراروی خود ببینی، خدا که باشد هر معجزهای ممکن می شود... داروی_همۀ_دردها_خداست علامه_طباطبایی,لحظه های ناب,لحظه های ناب زندگی,لحظه های ناب عاشقی ...ادامه مطلب
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭدﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭدزندگی کنﺟﺎﻥ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ، ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ…ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهی…,زندگی,زندگی زیباست,زندگی خصوصی ...ادامه مطلب
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأملبرانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفتهو سحرگاهان باز میگشته و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید. شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و,نوع نگاه به زندگی,نوع نگاه,نوع نگاه مردان ...ادامه مطلب