دلنوشته

متن مرتبط با «بعضی حرفها را نباید زد» در سایت دلنوشته نوشته شده است

قدر داشته‌هایمان را بدانیم

  • وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،عزیز می‌شود...یک لحظه آفتاب در هوای سرد،غنیمت می‌شود...خدا در مواقع سختی ها،تنها پناه می‌شود...یک قطره نور در دریای تاریکی،همۀ دنیا می‌شود...یک عزیز وقتی که از دست رفت،همه کس می‌شود...پاییز وقتی که تمام شد،به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود...و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم!قدر, ...ادامه مطلب

  • کسى را با عشق مسخره نکنید

  • اگر کسانى‌ که دوستتون دارند رو دوست نداریدحداقل به رنجى که «براى رسیدن به شما»تحمل کردند احترام بگذاریدو با آنها مثل یک موجود ارزشمند رفتار کنید ،دشوار نیست !لطفا کسى را با عشق مسخره نکنید . . . موضوعات مرتبط: برچسب‌ها:, ...ادامه مطلب

  • فرق آرامش و آسایش

  •   فرق آرامش و آسایش:  آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونی است.  مردم ممکن است آسایش زیادی باشند، اما معدود افرادی هستند که در آرامش زندگی میکنند.  آسایش یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست می آید هرآنچه دلشان , ...ادامه مطلب

  • جفتت را ڪه پیدا ڪردی...

  • جفتت را ڪه پیدا ڪردی بگذار نفس بڪشد، به او نچسب! بگذار خودش باشد!به یادِ هم بیاورید ڪه آنقدر اعتماد و اعتقاد بوده ڪه شما  را ڪنار هم نشانده!همین ڪه در ڪنارش آرامی، همین ڪه دلت همیشه برایش تنگ‌ست ... حتی اگر ڪنارش هستی و همین ڪه برایت ارزشم, ...ادامه مطلب

  • نگران آینده نباشید

  • در طول تاریخ بشریت…نگرانی به هیچکس خدمتی نکرده استهر آنچه که قرار است رخ دهد ، عملی می شودکاری هم از دست شما بر نمی آید …در اصل هر آنچه را که شما از بابت آن نگران هستیددر اکثر مواقع روی نمی دهدپس چرا انرژیتان را روی نگرانی هدر می دهید , ...ادامه مطلب

  • مراقب باشیم.....

  • یک اصل مهم:مهربان باش و قضاوت نکن مجلس میهمانی بود:پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود……اما وقتیکه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد…..و چون دسته عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت……دیگران فکر کردند که او چ, ...ادامه مطلب

  • شاید باید این حس را تجربه کنی...

  • ☘️شاید باید یکبار هم که شده این حس را تجربه کنیاینکه برای کسی که برایت مهم است مهم نباشی ..قطعاَ اول باور نمیکنی به دنبال دلایلی میگردی که اثبات کنی برایش مهمی ..وقتی برای قانع کردن خودت چیز خاصی پیدا نمیکنی یک تلخی ناجور پس زمین, ...ادامه مطلب

  • حکمت ها را دریابیم .

  • خدا را ببین .

  • بیاییم زندگی را سخت نگیریم  بدانیم که خدایی هست و امید وصالی  لحظه‌ ها میگذرند، عشق و شادی را به هم هدیه کنیم و به یکدیگر بیاموزیم چگونه زندگی کردن را زندگی زیباست کمی آهسته تر قدم بزن  از مسیرت لذت ببر خدا را در همه جا ببین ...   , ...ادامه مطلب

  • فلسفهء آرامش

  • دختر کوچولویی با مداد شمعی نصف  مبل کرم رنگ نشیمن رو سیاه کرده بود. وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی گفتم که : عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای می بینم. به نظرت باید چکار کنم؟خونسرد سری تکون داد و گفت: خب پاکش کن!اگه پاک نمیشه چشماتو ببند! به همین سادگی! تمام فلسفهء آرامش در همین جملهء کوتاه..!«پاکش کن، اگه پاک نمیشه چشماتو ببند», ...ادامه مطلب

  • برخی رابطه ها ...

  • برخی رابطه ها ظریفند ،طوری که به کوچکترین نسیمی می شکنند !امابرخی رابطه ها چنان زمختند ،که ما را زخمی می کنند !تو آهسته آهسته بلند می شوی ...به راه می افتی ...و می روی .. در این راه رفتن ها ؛ قلبت بارها زخمی می شود ...از همین رو ، آبدیده می شوییاد می گیری که همیشه دوست داشتن ها ، غمگینت خواهد کرد !زیرا به یادت خواهد آورد که :" هیچ تضمینی برای هیچ رابطه ای نیست ! "شاید جذابیت ما شدن ،در این باشد که آدمی ،در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد که روزی تنها خواهد ماند ...,برخي رابطه ها ظريفند,برخی رابطه ها ظریفند ...ادامه مطلب

  • بعضی حرفها

  • بعضى حرفها براى نزدن است بعضى حرفها را نباید گفت بعضى حرفها را نمى شود گفت آنها باید در عمق قلبمان بمانند بعضى حرفها را اگر زدى پشیمان مى شوى وقتى از جاى همیشگیشان بیرون رفتند ارزش کلام از بین مى رود نه از خودمان بدمان خواهد آمد  گاهی دلم ،از هرچه آدمیست میگیرد.! گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد.. نه به شکل دوستت دارم، و یا نه به شکل بی تو  می میرم …. ساده باشد ، مثل دلتنگ نباش ، فردا روز دیگریست ..  فردا روز دیگریست ..... ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ! ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ  ﮐﺴﯽ، نباید ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺯﺧﻤﺶ ﺳﺮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ... ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺕ، ﺩﻟﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺖ ... ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ...ﻋﻤـقش ﺭﺍ ...ﺣﺠـــﻤــﺶ ﺭﺍ ... ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ .....,بعضی حرفها,بعضی حرفها را نباید زد,بعضی حرفها گفتنی نیست ...ادامه مطلب

  • وقت گرانبها

  • شیوانا گوشه ای از مدرسه نشسته و به کاری مشغول بود و در عین حال به صحبت چند نفراز شاگردانش گوش میداد. یکی از شاگردان ده دقیقه یک ریز در مورد شاگردی که غایب بود صحبت کرد و راجع به مسایل شخصی فرد غایب حدسیات و برداشت های متفاوتی بیان کرد. حتی چند دقیقه آخر وقتی حرف کم آورد در مورد خصوصیات شخصی و خانوادگی شاگرد غایب هم سخنانی گفت. وقتی کلام شاگرد غیبتکن تمام شد، شیوانا به سمت او برگشت و با لحنی کنجکاوانهاز او پرسید: "بابت این ده دقیقهای که از وقت ارزشمند خودت به آن شاگردغایب دادی، چقدر از او گرفتی؟"‏ شاگرد غیبتکن با تعجب گفت: "هیچ چیز! راجع به کدام ده دقیقه من صحبت میکنید؟"‏ شیوانا تبسمی کرد و گفت: "هر دقیقه ای که به دیگران میپردازی در واقع یک دقیقه از خودت را از دست میدهی. تو ده دقیقه تمام از وقت ارزشمندی را که میتوانستی در مورد خودت و مشکلات و نواقص و مسایل زندگی خودت فکر کنی، به آن شاگرد غایب پرداختی. این ده دقیقه دیگر به تو برنمیگردد که صرف خودت کنی.  حال سوال من این است که برای این ده دقیقه ای که روزی در زندگی متوجه ارزش فوق العاده آن خواهی ش,وقت گرانبها,وقت گرانبهاست,چرا وقت گرانبهاتر از طلاست ...ادامه مطلب

  • شاخه گلی برای خدا

  • می خواهم عاشقانه سفر کنم، دستانم را بگیر، نفس هایم تازه تر شده است، هیچ کس به گرد پاهایم نمی رسد، من سرشار از توام، وجودم لبریز از آرامش است لبریز از مهربانی، همیشه کنارم باش؛ وقتی تو را در وجودم احساس می کنم خودم را بسیار دوست دارم، وقتی تو با منی به اندازه ی تمام آدم های دنیا گنجایش " نه " شنیدن دارم این شاخه گل تقدیم به تو که بهترینی,شاخه گلی برای عروس,شاخه گلی برای عروس فیلم کامل,شاخه گلی برای عروس ویکیپدیا ...ادامه مطلب

  • راز معرفت

  • روزی مردی جوان نزد شیوانا، استاد معرفت آمد و از او خواست تا راز معرفت را برایش بازگو کند.  شیوانا در جمع مریدانش مشغول تدریس بود. به خاطر وجود مرد جوان درس را قطع کرد و از یارانش خواست تا قاشقی چوبی و تخت را همراه ظرفی روغن مایع برای او بیاورند. سپس قاشق را به دست مرد داد و آن را از روغن پر کرد و از مرد خواست در مدرسه و باغ مدرسه حرکت کند و هر آن چه می بیند را به خاطر بسپارد و دوباره نزد آن ها برگردد.  فقط باید مواظب باشد که حتی یک قطره روغن نیز روی زمین نریزد که در غیر این صورت از معرفت و راز معرفت دیگر خبری نخواهد بود. مرد جوان قاشق را با دقت و تمرکز زیاد در دست گرفت و با قدم های آهسته و دقیق در حالی که یک لحظه نگاهش را از قاشق بر نمی داشت ساختمان مدرسه را دور زد و بعد از عبور از تمام معابر باغ دوباره به جمع شیوانا و شاگردانش بازگشت.  شیوانا نگاهی به قاشق روغن انداخت و دید که صحیح و سالم است. آن گاه از مرد جوان پرسید: خوب! اکنون برای حاضرین تعریف کن که از ساختمان مدرسه و باغ چه دیدی؟! مرد جوان مات و متحیر به جمع خیره شد و با شرمندگی اعتراف کرد که در تمام طول ,راز معرفت ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها